عکس ژله بستنی
zeinab
۱۹
۳۳۸

ژله بستنی

۱۱ تیر ۰۱
حرفی ندارم😐😂
'بسم‌رب‌مہدےزهرا ۜ ..♥️🌱'
#رویای_من
#فصل_دوم
#پارت_91

وقتی دید داخل اتاق نیستم کمی جلوتر اومد...بلافاصله در رو بستم و قبل از اینکه برگرده محکم با ساعدم پشت سرش زدم تا بیهوش بشه...ابرویی برای خودم بالا انداختم..
توی جیب هاش رو گشتم و کلید اتاق رو پیدا کردم...یه کلت بِرِتا هم توی جیبش بود که سریع برداشتم و توی جیب شلوارم گذاشتم...با طناب دستش رو به تخت بستم و آروم در رو باز کردم...کسی اونطرف ها نبود..
همون‌طور که فکر میکردم خونه دوبلکس بود...اینو میشد از راه پله‌ای که به این طبقه ختم میشد فهمید...در اتاق رو قفل کردم و یواش یواش به سمت در نیمه بازی که مجاور اتاق بود رفتم...البته اگر می‌دویدم هم کسی متوجه نمیشد...صدای زیاد موزیکی که از باغ شنیده میشد، زمین رو به لرزه انداخته بود..
آروم در رو باز کردم...راه پله‌ای که احتمالا به پشت‌بوم میرسید...نفسم رو حبس کردم و پله هارو بالا رفتم...با دیدن سایه‌‌ی فردی که از پله‌ها پایین میومد حالت طبیعی به خودم گرفتم..
دختر جوونی با چهره ناراحت...لبخند ابلهانه‌ای بهش زدم و سریع از کنارش رد شدم...اونم اول نیم نگاهی بهم انداخت...چشم‌هاش از تعجب گرد شده بود...سریع سبقت گرفتم و دو تا پله بالاتر رفتم...تا صورتش رو به سمتم برگردوند، گردن و سرش رو گرفتم و تو یه حرکت پیچوندم...قِلِفتی صدا داد و بیهوش روی زمین افتاد..
دو تا دست‌هاش رو گرفتم و به سمت بالا کشیدم...در پشت‌بوم باز بود و همه جا تاریک...نور کم ماه کمی بهش روشنایی داده بود و توانایی دیدن بهم میداد..
دختر بیهوش رو کنار در گذاشتم و با دیدن دو نفر دیگه رو پشت بوم سریع پشت چند تا سنگ بزرگ قایم شدم...با اینکه فاصله زیادی از هم داشتیم ولی واضح میدیدمشون...دو تا مردی که روی صندلی نشسته بودن و مدام قلیون می‌کشیدن و با صدای بلند می‌خندیدن..
خوابیده خودم رو به سمت نزدیکترین لبه‌ی پشت‌بوم رسوندم و نگاهی به دو‌رو‌بر انداختم...در بزرگی که به نظر در پشتی باغ بود باز شد و دو تا ماشین بنز مشکی وارد شدن...یکی پیاده شد و در عقب رو باز کرد و کسی رو با بی‌رحمی از ماشین بیرون کشید...
@Roiayeman
...